سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

امشب، شب فرو چکیدن قطره قطره دل‌هاست، شب گریه ستاره‌هاست.

امشب، زمین سیاه پوش غمی سرخ است و فردا، جاری ناله در همه سو پیداست .

امشب دل آسمان گرفته و آرامش از همه جا رخت بر بسته است، و فردا توفان سهمناک حادثه‌ای تلخ، دل‌های مومنان خدا را سخت می‌لرزاند.

فردا پرندگان آسمان، پروازی سیاه می‌کنند، پروانه‌ها به گل‌ها تسلیت می‌گویند و قاصدک‌ها، دیگر خبری از شادمانی و سرور زمزمه نمی کنند.

گویی تاریخ تکرار شده!


این بار، دستی بی‌تپش، ماه را به دو نیم کرد.

فرق زمانه شکافت و خون سرخ عدالت جاری شد؛ عرش ترک برداشت؛ آن هنگام که ضربه شمشیر، بر فرق علی(ع) ـ خلاصه خلقت ـ فرود آمد.

چه سرنوشت غریبی دارد علی(ع)؛ شصت و سه سال پیش از این، بهار زندگی‌اش در «کعبه»  جوانه زد و اکنون، بعد از سال‌ها ـ غم و غربت ـ در محراب، چه زیبا به گل نشست!

ای ساقی کوثر اشراق!

چگونه آغاز کنیم سرانجامت را که سرانجام عشق سرخ است.

با کدام واژه بسراییم شرح فراقت را که:

زبان خامه ندارد سر بیان فراق

وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق

در هر محفلی که شمع ذکر تو روشن شود، جبریل پروانه‌وار گرداگرد شمع یاد تو می‌گردد و کعبه قبله اصحاب عشق شد از آن زمان که عشق ـ یعنی تو ـ در آن زاده شدی و با رفتنت، محراب مسجد، مقتل عشق شد و مقبره عاشقی.

 سلام بر تو ای سیدالعشاق که حریم قدسی‌ات خرابات عارفان است و نام تو ذکر مناجات عاشقان.

سلام بر تو ای آشنای کوچه‌های غربت و دلتنگی!

سلام بر تو ای همراز چاه و نخلستان، ای «یاسین»، ای «قدر» و ای «هل أتی» و سلام بر تو ای علی مرتضی (ع) !

ساکنان عالم قدس، سرمست جام جمال تواند و عاکفان قبله عشق حیران کمال تو.

ای تجلی حقیقت و ای تجسم عدالت! افلاکیان به سوز یا رب یا رب‌های تو،‌  های ‌های می‌گریند و قدسیان با ضجه‌های شبانه تو می‌نالند.

ای ام‌الکتاب آفرینش و ای مضمون ناب خلقت و ای قرآن مجسم! بعد از تو گلدسته‌ها خاموشند و دل محراب، بی‌حضور عاشقانه‌ات، گرفته.

نخل‌های دل ما را با زلال عشق خودت آبیاری کن!

بعد از تو دنیا یتیم می‌شود و عدالت، در پس کوچه‌های ستم، سرگردان خواهد ماند.

سلام بر غریب کوفه! سلام بر علی(ع) که دلش دشت شقایق بود!

سلام بر او که هفت آسمان بر ولایت او، زانوی خاکساری خم کرد و مهر طاعت به پیشانی زد، بر او که در واپسین نمازش، ستاره‌های اشک در ضمیر گونه‌اش می‌نشست و بذر عشق را عاشقانه آب می‌داد!

مولای من! بی تو، سحر، سرد است و چشمان صبح ـ بی حضورت ـ اشک آلود و خون رنگ.

نیلوفر نگاه یتیمان کوفه، در انتظار شانه‌های نان آور تو، بر در است؛ تا بیایی و عطر محبتت را در سینه خسته آنان بریزی.

 بی تو ای ستاره بی غروب! آیینه‌ها زنگار غربت گرفته‌اند و چشم آسمان کم سو است.

بی تو، کسی حریم اطلسی‌ها را پاس نمی‌دارد و بر داغ شقایق‌ها، مرهم نمی گذارد. بی تو، سجده‌ها شکوه ندارند و دستان دعا، بالا نمی روند و قنوت‌ها را اجابتی نیست.

مولای من! وقتی فرق تو را شکافتند و آسمان کوفه بی‌خورشید شد، تازه، چشمان کوفه در خزان پشیمانی سوخت و آه تلخ آسمانش، کوفیان غفلت زده را از خواب هزار ساله شان بیدار کرد؛ اما،‌ اشک حسرت، دیگر سودی ندارد؛ وقتی زمین، گرفتار غفلت باشد.

افسوس، که راز گل سرخ، در پرده خاک، پوشیده می‌ماند!

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 95/4/6ساعت 8:22 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak